آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

آفرین پسرم نفرسوم مسابقه شدی

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا شاه پسره ماشالاه گل پسره ماشالاه مامان آرزو داره یه روز ببینه تو واسه خودت کسی شدی. درس خوندی. المپیاد علمی نفر اول شدی. قربونت بشم یعنی می شه اون روزیو ببینم که مسابقات علمی رتبه اوردی. بیام استقبالت یه دسته گل بزرگ بندازم گردنت. خدایا این پسر امانته. یعنی می شه ............ مامانو سربلند کن پسرم. باهمه این حرفا اول دوست دارم اخلاقت ۲۰ باشه . همه دوستت داشته باشن. اگه یه زمانی اینشالاه به جایی رسیدی یه وقت پسرکم مغرور نشی ها. پرفسور محمود حسابی- دکتر محمد قریب- پرفسور سمیعی بزرگترین جراح مغز واعصاب همه این آدمای بزرگ از هیچ به همه چیز رسیدن. پسرکم برو دنبال ...
6 بهمن 1389

مامان خیلی کمرش درد می کنه وااای

الان چند روزیه که اصلا دلت نمی خواد بشینی روی زمین. دایم دلت می خواد دستاتو بگیرم دور اتاق راه بری. کمر مامانی درد گرفته پسرم. تا می خوام بنشونمت جیغ می زنی.۴دست وپاهم که نمی ری. انگاری توی رورورکم دلت می گیره. فرشته من مامان خسته می شه. مامانو دوست نداری
6 بهمن 1389

دو تا غذای خوشمزه واسه پسر خونه

پسرکم خیلی بد غذاشدی. اوایل اونقدر خوشحال بودم که همه چی دوست داری.اما حالا.........   تصمیم گرفتم واست تنوع بدم. سوپ کمتر پلو بیشتر. ۱- عدس پلو با گوشت: عدسو از شب قبل خیس کردم. صبح ریختمش توی قابلمه و برنج نیمه و گوشت چرخ کرده رو هم باهم ریختم. گذاشتم خوب له بشه. واست برنج نیمه بابایی گرفته چون له میشه وراحتتر می خوری. عدس پلو رو دو روز پیش بهت دادم با ماست خوردی. خیلی خوشت اومد. نوش جونت پسرم ۲- هویج پلو: برنج و هویج رنده شده و آب قلمی رو که واست بسته بسته کردم گذاشتم توی فریزر ریختم توی قابلمه بایکمی آب گذاشتم پخته شد. اینم دوستش داشتی. نوش جونت ...
6 بهمن 1389

هدیه خاله نوشین واسه تولدت

خیلی فکر کردم اتاقتو کاغذ دیواری کنم یا نقاشی. می خواستم یه کار جدیدی باشه از خاله جون خواستم بیاد اتاقتو نقاشی کنه. اونم قبول کرد و یه هفته کامل هرروز اومد خونمون. طفلکی خیلی خسته شد. ودر آخرم غافلگیرم کرد و گفت اینم هدیه تولد پسری. دستت درد نکنه خاله جون ...
6 بهمن 1389

آرین جون ودخترخاله صدف

پسرکم حدودا ۴۰روزه بودیکه خاله جونم توی یه روزقشنگ بهاری یعنی ۲۸فروردین ۸۹ رفت همون بیمارستانیکه تو بدنیا اومدی. خوشحالم که بزرگتر که شدی یه همبازی خوب داری وتنها نیستی. البته انگاری پاقدم خوبی داشتی .آخه بعد تو کلی از دخترای فامیلم نی نی دارشدن. به قول بزرگترا درآینده اینشالاه کلی عروسی پشت سرهم داریم              هورااااااااااااااااااااااااااا اما یه حرفیکه همه می زنن راجع به توودخترخاله اینه که می گن نکنه این دوتا وقتی میان خونه بابابزرگی دعواشون بشه.آخه هردوتاتونودوست دارن. الانه یکمی به هم حسادت می کنین. دیروز خونه پدرجون که بودیم آنا جون یکیتونو که بغل می کرد اونیک...
6 بهمن 1389

تاتی تاتی چه حسی داره کوچولو؟

فرشته مامان دیروز تونستی بدون کمک چند قدم راه بری. اونقدر ذوق کرده بودی که اصلا دلت نمی خواست.یه جا بشینی و دستاتو به من تکیه می کردی و بلند می شدی. اصلا چهار دست وپا نرفتی. همه می گفتن  یهویی راه میافتی. آفرین پسر مامان. بیا بیا . ....   تاتی تاتی     ۱۰ ماه وچند روزت که شد تونستی بدون کمک بایستی ...
6 بهمن 1389

یه نگاهه عاشقونه به زندگی

تو باش        نه براي اينكه در اين دنياي بزرگ تنها نباشم                  تو باش تا در دنياي بزرگ تنهاييم                                                تنهاترين باشي ...
4 بهمن 1389

مامان بیا بازی

خیلی دلم می خواد هرساعت باهم بازی وشادی کنیم. اما مامانی کار داره عزیزم. دلت می خواد چند تابازی مناسب سنتو بهت یاد بدم: بازيهاي آسان براي تقويت هوش نوزادان (9 تا 12 ماهگي) بازي اول: بابا و مامان و عمو يادگار تحقيقات نشان مي‌دهد يك رابطه عاطفي قوي با تحت تأثير قرار دادن سيستم‌هاي بيولوژيكي كودك، اضطراب را كاهش مي‌دهد. در اين بازي وانمود كنيد مي‌خواهيد كودك‌تان را زمين بيندازيد اعتماد او به شما، بر هر ترسي در او غلبه خواهد كرد و او از اين شور و هيجان لذت خواهد برد. نوع بازي: * كودك‌تان را رو به خود روي پاهايتان بنشانيد و همين طور كه زانوهايتان را بالا و پايين مي‌كنيد، شعر زير را برايش بخوانيد: مامان و بابا و عمو يادگار، رفتند...
4 بهمن 1389

بدون عنوان

سلام پسرگل مامان عذرخواهی مامانو حتما واسه یه تاخیر چندماهه می بخشی . چندماه اول تولدت عزیزم یکمی واسم برگشتن به حالت عدی زندگی سخت بود. خب البته یه سختیه که همراش شیرینی خاصی بود. گذشته از درد جسمانی که داشتم, شب بیداریا و گریه های شبانه تو وقتی بهم نمی داد که بتونم به نوشتن فکر کنم . همه می گن تو نسبت به همسن وسالات آرومتری. تقریبا 2,3 ماهه اول بدخلق بودی و عادت داشتی تا ساعت حدودا 3 صبح بیدار باشی. الان که نوشتنو شروع کردم تو 5 ماهه و   2 هفته ای شدی. عزیزکم کنارم روی تخت گذاشتمت داری با اسباب بازیات بازی می کنی , يه هفته ای می شه که دندونت نیش زده گلم, واسه اینکه خارش لثت کم بشه همه چی رو می کشه به لثت...
4 بهمن 1389